بازدیدها: 3
لحظات، دقيقهها، ساعتها، روزها، هفتهها و ماهها و سالهايم را بیحاصل يا کمحاصل میبينم. کارها انباشته و سپس فراموش میشود. حاصل کار فراتر از باريکهای ضعيف از اهداف نيست. در ايفای مسئوليتها يا آنچه از خودانتظار دارم يا ديگران از من انتظار دارند رشد و رشادتی نمیبينم. اين بدان معنی است که عمر به بطالت میگذرد و بهرهی من از فرصت زندگی، استعدادها و نعمتها مطلوب نيست.
فرصت زندگی، استعدادها و نعمتهايم را چگونه بارور و شکوفا کنم؟
مقدمه
اظهارات و پرسش تو، مرا به ياد همهی عمری که پشت سرگذاشتهام میانداز و احساس مشترکی در من ايجاد میکند. به ديگر سخن، من نيز طالب پاسخ همين پرسش هستم به گونهای که برايم مطلوبتر آن است که به جای شنيدن طرح پرسش، پاسخ آن را دريافت کنم. با اين حال، طرح مسئله از جانب تو مرا نسبت به فراهم کردن پاسخ آن، اگرچه به صورت صرفاً نظری متعهد میکند. اين مقدمه برای آن است که بدانی مطالبی که در پاسخ به مشاورهی تو مطرح میشود، دليل بر آن نيست که من چنين مسئلهای ندارم و در بارهی آن از خود گلايهمند نيستم. در اين گفتار پرسش تو بهانهای است که در اين باره بيشتر بينديشم و برای آن چارهجويی کنم. بنابراين، روی سخن من با خودم است؛ بيش از آنکه با تو يا ديگری باشد. اميدوارم اين حديث نفس من برای تو نيز مفيد و عبرتآموز باشد.
از آنجا که فرايند تکميل پاسخ به طول میانجامد، و ممکن است حوصلهی طولانی شدن زمان آن را نداشته باشی، هر مقدار مطالب قابل ارائه را که به نگارش درآيد منتشر میکنم و به تدريج به تکميل آن میپردازم. فايدهی اين روش آن است که هم تو و هم ديگرانی که به اين مسئله علاقمند هستند، میتوانيد در بارهی مطالب ارائه شده اظهار نظر کرده و مرا در تهيه پاسخ ياری کنيد.
درک فاصله و آغاز دغدغهمندی
روزها و ايامی بر ما گذشته است و هيچ در غم محاسبهی آنچه به دست آوردهايم در مقابل آنچه هزينه کردهايم نبوودهايم. اين غفلت، سبب نوعی سرخوشی و يا دستکم سبب نوعی بیدغدغهگی بوده است.
دلمشغولی من زمانی آغاز میشود که به فرصتِ اندکِ فرارو توجه پيدا میکنم و به آن میانديشم. با اين توجه و تأمل نمايی از موقعيت خسارتبار خود در هستی را میبينم. اينجاست که تا حدودی از آن غفلت و بیدغدغه بودن دور میشوم و چهرهی زيانديدهای بر من آشکار میشود که در کمال تأسّف، آن چهره از آنِ من است.
اکنون به شهود اين چهرهی زيانديده نشستهام. شهودی که «خود ِموجود» مرا با «خودِ مطلوب» در کنار هم در منظر و مرآی من قرار داده است. اکنون میبينم که استعداد فعليّت يافتهی من با بايستههای آن فرسنگها فاصله دارد. فاصلهای که برای از ميان برداشتن آن، نيازمند گامهای بسيار چابکتر و انگيزههايی بسيار نيرومندتر هستم. زمانی که از اين درک فاصله غافل هستم و آن را به باد فراموشی میسپارم از دغدغه و تفکر در اين باره نيز فارغ و بیخيالم؛ ولی چگونه بیدغدغه و فارغ باشم در حالی که زمان بازگشت ندارد و من لامحاله لحظه لحظه فرصتها را از دست میدهم.
ادامه دارد …
![]() |