بازدیدها: 3
چندی پيش در نمايشگاه بينالمللی قرآن کريم (1388)، وضو ساخته بودم و قصد ادای نماز در مصلا داشتم. در مقابل در ورودی نمايشگاه خانمی جلو آمد و گفت پرسشهايی دارد. عجله داشتم؛ نگران بودم که وقت زيادی از من بگيرد؛ با اين حال، ايستادم و به حرفهايش گوش دادم. او پرسشهای ريز و فرعی خود را يک به يک پرسيد و جواب گرفت. پرسشها حکايت از ضعف روحی و بروز اندکی وسواس ذهنی در وجودش داشت. او از انجام يا ترک برخی کارها احساس گناه میکرد که نه انجامش لازم بود و نه ترکش گناه. وقتی متوجه شد، با شگفتی احساس راحتی میکرد. پس از آنکه از اين پرسشها فراغت يافت، به مسئلهی اصلی رسيد.
گفت: راستش اينکه يک سالی است همسرم مرا ترک کرده، به تازگی پدرم نيز فوت کرده، و حال من، با تک دخترم تنها هستيم.
از او پرسيدم: چرا همسرت تو را ترک کرده؟
گفت: نميدانم. من خيلی در حق او خوبی کردهام، ولی حالا او چند ميليون پسانداز مرا هم برداشته و جدای از من زندگی میکند.
ادامه داد: در حالی که مرحوم پدرم با ازدواج ما مخالف بود با او ازدواج کردم. او ديپلم بود و من ليسانس. او هيچ کاری بلد نبود و من نويسنده بودم و در مجلات هنری مقاله مینوشتم. به او نويسندگی آموختم و راه را برای انتشار مقالههايش گشودم. او به کار آشنا و دست به قلم شد. بيست و هفت سال هر چه توانستم به او خوبی کردم. او اکنون اينگونه پاسخ خوبیهای مرا داده است.
عجله داشتم. قصد داشتم همهی يافتههای خود از وضعيّت او را به گونهای بيان کنم که به بيش از يک جمله نياز نداشته باشد. به او گفتم: تو در تمام اين مدت «مادر» همسرت بودهای نه همسر، تو بايد «همسر» باشی نه «مادر».
در طول اين گفت و گو يکی از همکارانم ميز و صندلیای دستوپا کرده بود؛ مردم را هم تا شعاع چندمتری دور کرده و محيط را به گونهای فراهم کرده بود که او جلوی در وردوی نمايشگاه به راحتی به مشاوره بپردازد. صحبت تمام شد و من قصد رفتن داشتم که اجازه خواست تا دخترش به طور خصوصی با من صحبت کند. دانشجوی سال آخر کارشناسی ارشد زبان فرانسه بود. حجاب درستی نداشت چيزی مانند يک شال بر سر داشت قسمت زيادی از موهای جلو و به همين ترتيب موهای پشت سرش بيرون بود. بزک غليظ و متکلفانهای داشت. کودکانه سخن میگفت. چند دقيقهای با حالتی اشکآلود و گريان مطالبی طرح کرد. بيش از هر چيز از فاصله گرفتن پدر از آنها شکوه میکرد که موضوع سخن من در اينجا نيست. اينها رفتند و آن سال گذشت.
سال بعد (1389) عصر يکی از روزها و تقريبا در همان روبهروی در ورودی نمايشگاه وقتی قصد ورود به نمايشگاه داشتم، همان خانم مرا ديد. جلو آمد.
پرسيدم: از همسرت چه خبر.
گفت: به خانه آمده و زندگی خوبی داريم.
خرسند و راضی به نظر میرسيد. گفتم: چطور شد؟
او به همان اختصار پاسخی که سال پيش به او داده بودم، گفت: ديگر «مادر» نيستم بلکه «همسر» او هستم.
در همين هنگام همان همکاری که سال قبل مرا در اين مشاوره همراهی کرده بود آمد، خيال کرد باز هم صحبت مفصل خواهد شد. پرسيد: «ميز و صندلی بياورپم»؟ گفتم: «نيازی نيست».
نسبت به وضعيت خانم ابراز خرسندی کرده خواستم خداحافظی کنم. گفت: باشيد تا دخترم هم با شما صحبت کند. او میخواهد از شما تشکر کند.
لحظاتی صبر کردم تا دخترش آمد. همان دختر ريزنقش اين بار با حجابی بهمراتب بهتر که از آن بزکها هم خبری نبود. رفتارش هم آنگونه کودکانه نبود. تشکر کرد که با راهنمايی من رابطهی ميان مادر و پدرش اصلاح شده و حالا با يکديگر زندگی میکنند. گفت از پاياننامهاش دفاع کرده و حالا آمادهی ترجمه فرانسه به فارسی است. مطمئن و با عاطفه سخن میگفت و اثری از التهاب و يأس و درماندگی در او نبود.
به نظر میرسيد، تبديل نقش «مادری» نسبت به همسر، به نقش «همسری»، مشکلات را حل کرده و زندگی را برای همه آنها گوارا ساخته است. اميدوارم اين زمينه در آنها پايدار بماند و به رشد شکوفايی برسد. پس از آن مشاوره و آن نتيجه که حاصل هوش و کفايت مشاورهجو بود، اکنون سعادتمندی آنها را از خدای تعالی مسئلت دارم.
تو اگر آنقدر توانايی داری که میتوانی نقش يک مادر را برای همسرت بازی کنی و چون يک مادر او را تر و خشک کنی، تازه اول مشکل توست. او اگر به مادر نياز داشت که ديگر از او فاصله نمیگرفت و ازدواج نمیکرد. حتی اگر قصد کمک به همسرت را هم داشته باشی بايد بدانی که تو «همسر» او هستی نه مادرش و نه چيز ديگر. اگر چنين حالتی در تو شدت پيدا کند، او را از خود خواهی راند. چهبسا احساس ذلّتی که در او پديد میآيد، خود سبب شرّها و بدیها شود. ازاينروست که ناگزير از تبديل حالتها و توانايیهايت هستی. آنگاه میبينی که نه سحری در کار بوده و نه جادويی، بلکه بهگارگرفتن نابجای توانايیهايت سبب بسياری از مشکلات شده است.
![]() |
آوریل 6th, 2011 at 1:03 ب.ظ
سلام علیکم و سال نو مبارک
یک ایده ، نظریه ، دستورالعمل، پیام و… در قالب یک داستان بیان شده واین در ذهن ماندنی است
به نظر اگر تصویر تغییر کند بهتر است هرچند که صورتش کوچک باشد و چیز زیادی پیدا نباشد خلاصه در شان وبسایت قرآنی و خود حضرتعالی نیست. والامر الیکم